وبلاگ :
عالَمي دگر...
يادداشت :
مقدمه داستان...
نظرات :
0
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
جباری
پاسخ
:(
+
جباري
يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟
مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوي، يکى از موهايم سفيد مىشود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده!
التماس دعاي فرج
پاسخ
دي
+
جباري
با عرض سلام و خسته نباشين
وب جالي دارين ممنونم که به وب خودتون آسمون آبي چهاربرج سر بزنين.
پاسخ
سلام برگوار...چشم
+
با سلام
وبلاگ آسمون آبي چهاربرج
+
ياس
سلام قشنگ بود.
پاسخ
سلام...ممنونم
+
مجنون الحسين (ع)
ماشاءالله
پاسخ
:)....خجالت نديد:)
+
بچه پررو
خيلي قشنگ بود !
درپناه خدا.
پاسخ
خيلي خوش اومديد....ممنونم...درپناه حق.