عالَمی دگر... | ||
حال دل من...
دلم غرق خون است و چشمان من خبر می دهد از دل و جان من بهار و گلستان بدین خرمی چه کس بشکند، قفل زندان من از این درد تنهایی اندر فراق نبینی به خنده، تو دندان من کنارم همه همچو خارند و خس گلی خواهد این خاک گلدان من اگر که فدایش کنم جان ودل نمی بیند اما ز احسان من محبت بریزم به جای شراب ولیکن نشیند برِ خوان من صبوری! چه گویی تو از درد دل که دل غرق خون است و چشمان من [ دوشنبه 92/3/6 ] [ 6:9 عصر ] [ حبیب ]
نظرات ( )
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |