عالَمی دگر... | ||
ابتدا پست ثابت مطالعه شود قسمت سوم شروع داستان در به دنیا آمدن مورچه و آغاز سوالات فطری او.... زاده شد موری شبی در لانه ای ریخت آن شب یک کسی پیمانه ای برگرفت آن لانه را سیلی ز آب جملگی مردند و لانه شد خراب جانِِ مولودی که ما گفتیم پیش از فراق اهل خود گردید ریش اهل جمعیت شود نالان بسی گر نبیند پیش خود دیگر کسی چون که در جمع آید اهل تفرقه جان او در دم شود پر دغدغه روزگاران رفت و آن مور ضعیف همچنان تنها بماندی و نحیف تا که کم کم رشد او کامل شدی قوت رفتن بر او حاصل شدی رفته بیرون از درون لانه اش تا که سر آمد دگر پیمانه اش از جواب فطرتش عاجز شدی چونکه فطرت سالم و کامل بُدی هِی بپرسیدی که آخر من کِیَم؟ از برای چه در اینجا می زییِم؟ کشتی تن از کجا آمد چنین؟ ساحل او در کجا باشد قرین؟ از چه عمری گفته ام «من» تا بحال؟ این منِ من تا به کی یابد کمال؟ چون که خواب آید، به جای دیگرم؟ این تنم اینجا ولی من می پرم؟ گر من این جسمم پس آن دیگر که بود؟ خواب ما اصلاً تو دانی کان چه بود؟ غیر من آیا دگر کَس باشدی؟ غیر لانه عالَمی هم آمدی؟ اینچنین می گفت و می آمد برون تا جوابی یابد از بهر درون [ شنبه 92/3/25 ] [ 9:34 صبح ] [ حبیب ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |