عالَمی دگر... | ||
تُرَنج روی تو
ای ترنج روی تو، چاقوی دست عاشقان آمده در دام تو، آهوی مست عاشقان هر کسی گوید خبر دارد از آن ابروی تو لکن از تو بی خبر شهلای شصت عاشقان گرچه از زلف سیاهت، هستی هستی نما لکن از یک بوسه ات گردیده هست عاشقان با دلی آغشته بر خونِ فراق روی تو خوش نشینم هر دمی با داربست عاشقان چونکه عاقل بی خبر گردیده از دنیای من او بگوید: وای من زین حال پست عاشقان گر صبوری رخ بگیرد از سرای کوی تو در کجا دیگر بیابد خانه بست عاشقان [ سه شنبه 92/4/4 ] [ 10:2 صبح ] [ حبیب ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |