عالَمی دگر... | ||
یاد سفر یاد ایامی که ما اندر سفر هر دو خوش بودیم و از هم در حذر بقعه سید محمد در کنار بر فراز اسب خوبی ها سوار هر دو میرفتیم باهم باشکوه تا نشینیم بر فراز سنگ کوه یادکوه و یاد آن افتادنت دست من آمد بسوی دامنت یاد سید محسن و آن باقلوا باقلوایی بس گران و پربها یاد رکن الدین و آدرس دادنت حمد و سوره بر شهیدان خواندنت یاد دست و بوسه پر مهر تو سینه بر سینه شدم در سِحر تو یاد آغوشِ پر از مهر و صفا از کجا آرم مُفک با مَز، خدا شاید آید رفتنی بهر سفر پس صبوری میکنم روز دگر
[ دوشنبه 93/11/27 ] [ 5:32 عصر ] [ حبیب ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |