عالَمی دگر... | ||
حال و هوای دلم گرفت، غزلی برا آروم شدنش سرودم... ...........................
بلبلم!، از چه نظر زار و چنین غمگینی؟ زانوی غم به بغل، از چه غمین بنشینی؟ تلخی روز و شب اندر پس هم میآید یاد یار است که آرد به جهان شیرینی گرچه در وادی هجران، همه خارند و خسند دیدگان را تو بشو، تا همه گلشن بینی گر تو اندر بر من آیی و من در بر تو من ز تو بوسه بگیرم تو ز من گل چینی روح من خسته و غمگین و قفس آلود است بار هجران تو کَردست به من سنگینی بلبلم! خنده تو جان به «صبوری» بخشد خندهای کن که گلستان به بَرِ گل بینی [ دوشنبه 91/4/19 ] [ 3:45 عصر ] [ حبیب ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |