عالَمی دگر... | ||
دیروز خانمی 31 ساله تماس گرفته بود... از شهر......حالا بماند میگفت: پدرم معتاد و هیچ اهمیتی به خانواده نمیده و .... مادرم پیر و مریضه و تمام کاراش گردن منه و ... خواهرم بیماری قلبی داره و... برادرم ناشنواست و با همسرش اختلاف داره و... به خاطر نماز و حجابم، اقوام و همسایه ها زخم زبون میزنن و... با کار تو خونه و فروشش خرجی دانشگاهمو در میارم و ... .................... همینطور که بهش مشاوره میدادم، به خودم میگفتم: خدایا ما هم، هرچند مشکلاتی داریم..... اما شکرررررررررت...همین
[ دوشنبه 91/6/13 ] [ 11:42 صبح ] [ حبیب ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |