عالَمی دگر... | ||
در فراق نور
ای در کمند زلف تو این دل گرفتار آمده بنگر چگونه عقل من با دل به پیکار آمده یک شب کنار دل بمان ما را دمی از خود رهان آخر دل بیچاره هم پر از غم یار آمده از دیده یک دم گم مشو در خانه مردم مشو زیرا که یک دنیا تو را از بهر دیدار آمده از دل قرارم بردهای در خواب یارم بردهای این دل به خواب یار هم بنگر چه بیدار آمده ای تو طبیب جان من ای هر سحر مهمان من با رفتنت ای جان من دل تا لب دار آمده «ای جان من از تن مرو چون میروی بی من مرو» شهباز را با خود ببر امشب که تب دار آمده [ شنبه 91/12/5 ] [ 6:3 عصر ] [ حبیب ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |