سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عالَمی دگر...

  ناموس غصب شده (7)

1- شجاعت حضرت علی(ع)

علامه حلی در باب شجاعت حضرت علی(ع) چنین مینویسد:

«همه مسلمانان اجماع دارند که على (ع) بعد از پیامبر (ص) شجاعترین مردم بود، چنانکه فرشتگان از حملات آن حضرت (ع) به شگفت مى‏آمدند. پیامبر (ص) قتل عمرو بن عبدود به دست آن حضرت را از عبادت جن و انس برتر خوانده است. جبرئیل ندا داد که: «لا سیف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا على». شمشیرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نیست.

جمهور روایت کرده‏اند که هرگاه مشرکان على را در جنگ مى‏دیدند، با هم عهد مى‏کردند که از خانواده یکدیگر کفایت کنند. (مرگ خود را حتمى مى‏دیدند.)»( ترجمه دلائل الصدق، ج‏2، ص 460)

و فضل بن روزبهان سنی که در مقابل علامه حلی همواره موضع می­گیرد و مطالب وی را نقد میکند، در مقابل این کلام علامه چنین می­گوید:

« شجاعت امیر المؤمنین چیزى نیست که کسى آن را انکار کند مگر کسى که آفتاب نیمروز و فروغ تابان خورشید را انکار مى‏کند. آن‏گاه که قهرمانان باز مى‏ایستادند او پیش مى‏رفت و چون فتنه‏ها از هر سو یورش مى‏آورد، او استوار مى‏ماند و پایدارى مى‏کرد.

جمهور اهل سنت این دلاورى و شجاعت او را مسلّم مى‏دانند و مورد نزاع کسى نیست که در اثبات آن دلیل اقامه شود.»( ترجمه دلائل الصدق، ج‏2، ص 460)

پس حرفی که در باب شجاعت حضرت علی(ع) زده­اند کاملاً در ست است، و مخالفی بر ان نداریم؛ اما مغالطه­ای در اینجا صورت داده است، تا بتواند مقصود شوم خود را به مقصد برساند، و آن این است که، بین معنای شجاعت و تهور خلط نموده است. او گمان کرده است که هر کس که شجاع هست باید در هر ماجرایی، چشمان خود را ببندد و بی­باکانه وارد ماجرا بشود، ولی باید دانست که بین این دو صفت فاصله از زمین تا آسمان است.اگر به تعریف زیر دقت شود معنای حرف ما واضح­تر خواهد شد:

« و أما الشجاعة فطرف افراطها التهور الذی هو إلقاء النفس فی التهلکة، و التهجم فی الأمور المهلکة الغیر المحمودة، و طرف تفریطها، الجبن الذی هو القعود فی موضع القیام بما یجب على الشخص من الاحکام الشرعیة و العقلیة.»(المقدمات من‏نص‏النصوص، المتن، ص 372)در این بیان شجاعت در وسط و تهور و جبن،دو طرف این صفت قرار گرفته­اند؛و تهور چنین بیان شده است،«نفس را به هلاکت انداختن و وارد شدن در کارهای خطرناک و ناپسندی که قطعاً باعث هلاکت نفس می­گردد»

حال سوال ما از این آقای به اصطلاح دکتر این است، که با وجود خفقان ایجاد شده و جوی که علیه امیرالمومنین است، و تهدیداتی که از ناحیه خلیفه دوم صورت گرفته، آیا شما شجاعت را در رویارویی و نبرد، و نفس را به هلاکت انداختن میبینید؟و یا اینکه این اقدام را تهور و هلاکت نفس میشمارید؟!!!

پس ابتدا معنای شجاعت و تفاوت آن با تهور را یاد بگیرید و بعد به قضاوت کارهای بزرگترین حکیم عالم بپردازید. البته اگر به دنبال حقیقت هستید!!!مگر کلام خود حضرت را ندیدید که فرمودند:

«پس من رداى خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پیچیدم و کنار کشیدم در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که با دست تنها و بى‏یار و یاور برخیزم و حقّ خود و مردم را بگیرم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آورده‏اند صبر کنم؟ محیطى که جوانان پیر،و پیران در آن فرسوده، و مردان با ایمان تا واپسین دم زندگى به رنج و سختى گرفتار مى‏شوند. عاقبت دیدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، لذا شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مى‏ماندم که خاشاک چشمش را پر کرده و استخوان راه گلویش را گرفت...(احتجاج-ترجمه جعفرى، ج‏1، ص417)

2- رابطه ائمه(ع) با خلفا

 سخن دیگری که در این باب گفته بودند این بود که شیعه چون میخواهد به صحابه توهین کند و بزرگانی از صحابه چون خلفاء را مورد لعن قرار دهد، با مشکلی روبرو بود و آن اینکه میدید کسانی همچون حضرت علی(ع) آنچنان روابط حسنه­ای با خلفاء داشته­اند که حتی با درخواست ازدواج آنها موافقت نموده­اند، لذا برای حل این مشکل دست به جعل روایات اینچنینی زدند.

اما قائلین به این قول گویا سخنان و موضع گیری­های دیگر ائمه(ع) را در این زمینه ندیده­اند و فکر کرده­اند که شیعه به خاطر نداشتن مدارک دیگری بر ادعای خویش مجبور به جعل حدیث شده است. در حالیکه این اهل تسنن هستند که متاسفانه داستانهایی مانند همین قصه را جعل نموده­اند تا خرابکاری­های دیگر، خلفاء را لایه پوشی کنند.

در اینجا ما به چند نمونه کوتاه از اعتراضات حضرت علی (ع) به غصب مقام خلافت اشاره میکنیم تا مشتی باشد نمونه خروار.

«سوگند بخدا دلم راه نمى‏داد و به خاطرم نمى‏گذشت که عرب پس از آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله خلافت را از اهل بیت و خاندان او بدیگرى واگزارند، و نه آنکه آنان پس از آن بزرگوار (با همه سفارشها و آشکارا تعیین نمودن مرا براى خلافت در غدیر خمّ و سائر مواضع) آنرا از من باز دارند... و مرا برنج نیافکند مگر شتافتن مردم بر فلان (ابى بکر) که با او بیعت کنند، پس (با آن حال) دست خود نگاه‏داشتم (ایشان را بخود واگذاشتم) تا اینکه دیدم گروهى از مردم مرتدّ شدند و از اسلام برگشته مى‏خواستند دین محمّد- صلّى اللّه علیه و آله- را از بین ببرند، ترسیدم اگر بیارى اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانى در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد چنان ولایتى که کالاى چند روزى است که آنچه از آن حاصل میشود از دست مى‏رود»(نهج البلاغه،فیض الاسلام،نامه 62)

«اى شگفتا آیا خلافت با مصاحبت و همراه بودن (با پیغمبر اکرم) مى‏رسد (که عمر با ابو بکر گفت: تو در سختى و آسایش مصاحب و همراه رسول خدا بودى دستت را بده تا با تو بیعت کنم، هنگامیکه ابو بکر باو مى‏گفت: دستت را بده تا بتو بیعت نمایم) و بسبب مصاحبت و خویشاوندى (با آن بزرگوار) نمى‏رسد»(نهج البلاغه،فیض الاسلام،خطبه181)

«آگاه باش سوگند بخدا که پسر ابى قحافه (ابى بکر که اسم او در جاهلیّت عبد العزّى بود، حضرت رسول اکرم آنرا تغییر داده عبد اللّه نامید) خلافت را مانند پیراهنى پوشید و حال آنکه مى‏دانست من براى خلافت (از جهت کمالات علمى و عملى) مانند قطب وسط آسیا هستم (چنانکه دوران و گردش آسیا قائم بآن میخ آهنى وسط است و بدون آن خاصیّت آسیائى ندارد، همچنین خلافت بدست غیر من زیان دارد، مانند سنگى که در گوشه‏اى افتاده در زیر دست و پاى کفر و ضلالت لگد کوب شده) علوم و معارف از سر چشمه فیض من مانند سیل سرازیر میشود، هیچ پرواز کننده در فضاى علم و دانش به اوج رفعت من نمى‏رسد»(نهج البلاغه،فیض الاسلام،خطبه شقشقیه)

ادامه دارد...


[ شنبه 91/12/26 ] [ 6:5 عصر ] [ حبیب ]
درباره وبلاگ
امکانات وب
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 156700

طراحی سایت