عالَمی دگر... | ||
دلم اندر پی مشهد روان است نگویم دل که او جان جهان است جهان بی او برایم تنگ و تاریک بهارم بی وجودش چون خزان است خزانم را به یک لبخند شیرین کند بزمی که چون بزم شهان است شه جانم شده عکس رخ او که می داند که جان با او چسان است؟ چنان با یک پیامش جان بگیرم تو گویی جان او در من روان است روان کن یاد من با خود به مشهد که مشهد خارج از حد مکان است دعا گویم که برگردی به زودی به هر حاجت که پنهان در روان است صبوری صبر کن بر یار شیرین که یارت بهترین یار جهان است [ یکشنبه 94/12/16 ] [ 9:57 صبح ] [ حبیب ]
عاشق دریا کاش میشد عاشق دریا شویم خارج از این دشت چون رویا شویم کاش میشد همچو مه در اوج عرش فارغ از هر شور بی غوغا شویم کاش میشد همچو یک رود غریب دل ز دنیا کنده تا عقبی شویم کاش میشد دانه گندم شویم بر فراز سنبلی یکجا شویم کاش میشد در ره عشق رفیق عاشقی سر داده بی پروا شویم کاش میشد در الفبای صفا از الف وارد شدن تا یا شویم کاش میشد با صبوری بی کلک آتشی بر جان و آتش زا شویم [ پنج شنبه 94/11/29 ] [ 11:9 صبح ] [ حبیب ]
شاید دیری نباشد که هویت افراد با حضور در این شبکهها و براساس شناسه مجازی آنها، شناخته شود؛ لذا در چنین شرایطی باید به اصول و نحوه برقراری ارتباطات آگاه بود تا بتوان شرایط ارتباطات فیزیکی و چهره به چهره را به ارتباطات مجازی تعمیم داد. [ چهارشنبه 94/4/10 ] [ 10:33 صبح ] [ حبیب ]
ماهواره یا مارواره؟ کتاب ماهواره یا مارواره؟ در 218 صفحه قطع رقعی به بررسی تقابل ماهواره با قرآن میپردازد. این کتاب دارای بیست فصل می باشد که هر فصل به موردی جداگانه میپردازد. وجود عکس ها و کاریکاتورهای مربوط به هر مبحث کتاب را، به نوشته ی خواندنی و جذاب برای خوانندگان تبدیل نموده ست. [ سه شنبه 94/4/2 ] [ 5:20 عصر ] [ حبیب ]
گفتگوی من و شاه مخلوع گفتم به شاه ایران از چه شدی گریزان؟ گفتا ز آیت الله وز مردمان ایران گفتم ز غرب و شرقت رسم وفا ندیدی؟ گفتا به صورت انسان اندر وفا چو دیوان گفتم که بر خیالت آید دوباره شاهی گفتا غلط کنم من آیم به سوی شیران گفتم که آن حکومت گمراه عالمم کرد گفتا که این حکومت باشد هدایت جان گفتم خوشا به روزی کز تو کسی نماند گفتا کسی نمانده جز چهره های شیطان گفتم که پول نفتت ما را به آرزو کشت گفتا که پول آن شد در عیش و نوش مستان گفتم دل کثیفت کی عزم توبه دارد؟ گفتا مگوی با کس در من نباشد ایمان گفتم که این حکومت دیدی که چون سر آمد گفتا که این نباشد جز از خدای سبحان گفتم که دیده بودی جشنی به این شکوهی؟ گفتا که این نکردن جز مردمان ایران گفتم که شاه ملعون، کردی عجب غلطها! گفتا کجای کاری باشد یک از هزاران گفتم که برزخت را اندر کجا نشستی؟ گفتا که در جهنم در پیش آل سفیان گفتم نماد شاهی باشد در این زمانه؟ گفتا که دیش و بشقاب در خانه های ایشان [ دوشنبه 93/11/20 ] [ 2:52 عصر ] [ حبیب ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |