عالَمی دگر... | ||
آسمان با یاد رخش این دل من می لرزد این غصه، به رنگ غزلش می ارزد با آنکه در آسمان تو را می بینم لیکن به رخم اشک عزا می لغزد [ سه شنبه 93/10/23 ] [ 10:8 صبح ] [ حبیب ]
قصه غصه «درب دو» آغاز صدها قصه بود «درب پنج» اوج فرود غصه بود زندگی در امتداد این دو در بهترین شعر از برای قصه بود هر پیامی که به جانم می رسید خط سرخی بر کویر غصه بود خنده ها و خاطرات دفترش بهترین آوازه هر قصه بود لیکن او رفت و دلم بر گِل نشست وه که این رفتن عجب پر غصه بود همچنان در حیرتم از رفتنش کاین فراقش خواب و شاید قصه بود گر برایم قصه میگفت آن عزیز کی «صبوری» با دل پر غصه بود
[ شنبه 93/9/15 ] [ 7:25 عصر ] [ حبیب ]
حیف شد... روزگاری در برم دلداده بود عشق من در سینه اش افتاده بود در لب او مایه های زندگی شهر دل با خنده اش آباده بود دل به دیوان معیری همنشین چون که عکس او در این افتاده بود حیف شد، آمد رقیب حیله گر حیله ی کرد و نگارم ساده بود رفت و تنهایی مرا شد همنشین درد تنهایی چه خوب آماده بود او اسیر عقده های کودکی من گمانم بوده او آزاده بود گرچه او رفت و صبوری شد خراب لیکن او دارد هر آنچه داده بود [ جمعه 93/9/14 ] [ 9:3 صبح ] [ حبیب ]
خوش آمدی باز آمدی و جان به شقایق دادی عشقی به غزلهای حقایق دادی یک ساحل خشکیده و یک لنگر بود تو آمدی و آب به قایق دادی با آمدنت شادی و غم آوردی بر خلق جهان، هر آنچه لایق دادی تو عمر منی و با همین آمدنت یک شور بر این خسته دقایق دادی این شمع به وجد آمده پروانه به رقص جان را تو بر این جمله خلایق دادی این شعرِ شقایق صفتم جان می داد باز آمدی و جان به شقایق دادی مخاطب خاص ندارد
[ یکشنبه 93/4/1 ] [ 11:17 عصر ] [ حبیب ]
نیمه شعبانی که گذشت سرودم:) روز میلاد امام منتظَر عده ای در انتظارند پشت در منتظر تا آید آن شاه ولی تا نماید نور ایزد منجلی انتظاری بس عجیب و بس غریب پر ز حیله پر ز مکر و پر فریب هم کند آرایش و هم بی حجاب پس کند مولای خود را او خطاب هم خورد مال نزول و هم ربا پس کند او صاحب خود را صدا صد ستم سازد به فرزند و عیال پس کند از حق، فرج را او سوال از نماز و روزه دارد فاصله هی بگوید «این ابن الفاطمه» پول خود انبار و جنسش احتکار هی بگوید «ربّ من، منجی بیار» در کنار منقل است و بنگ و دود پس بگوید «اَینَ منجی ای ودود» با دروغ و غیبت آکنده زبان پس بگردد در پی صاحب زمان چشم او پر گشته از روی حرام دیدن حضرت بخواهد او مدام قلبِ مولا خون شد ازاین انتظار توبهای کن، توبهای با اقتدار تا که شاید آید آن شاه جهان آب رحمت را کند هر جا روان
[ یکشنبه 93/4/1 ] [ 3:29 عصر ] [ حبیب ]
غم نامه....
یک حرفِ پر از نفرت، یک هوای پر از دود آنچه دادمت آن بود، آنچه دادی ام این بود خسته از زمان گشتم، خسته از همه عالم خسته از ضرر گشتم، خسته گشته ام از سود این دل پر از دردم، شکوه دارد و ناله گشته قلب من از غم، همچو سنگ قیرآلود بغضِ در گلو دارم، اشکِ بر سرِ دیده خسته از نوای نی، خسته از صفای رود من نخواهم از دنیا، جز پیام مرگ خود این امید من باشد، مرگ من بیاید زود قلب من برای تو، در درون آن بنگر چون که عشق آن بُردی، پر شده، پر از کمبود میلی نَبُود ما را ، بر آمدن و رفتن آن رفتن تو اینجا، بر درد دلم افزود نفرین به سرای غم، کاندر غم آن ماتم گلهای صبوری شد، محتاج نگاه کود [ یکشنبه 92/7/21 ] [ 5:43 عصر ] [ حبیب ]
.......... تیغ به دستت دهم می زنی و می روی بر کُنَمَت بوریا، می کَنی و می روی آنچه تَنَم از وفا، جمله کُنی رشته ای رشته غم را به کف، می تَنی و می روی [ شنبه 92/6/30 ] [ 5:5 عصر ] [ حبیب ]
یاد تو...
ای کبوتر! بام ما را هم ببین یک دمی بر پشت بام ما نشین از مرور خاطراتت خسته ام در پی ات تا بی نهایت رفته ام یادم آمد پیرزن با ظرف آب نان و همبرگر به جای آن کباب یادم آمد خنده های ناز تو یادم آمد شوخی طناز تو یادم آمد راحه الحلقوم را شوخی افغانی مرحوم را یادم آمد مردک نیسان نشین در پی ما آمد او از بهر کین یادم آمد اولین دیدار را یادم آمد سایه دیوار را یادم آمد یادم آمد تا سحر شب تمامش رفت و من هم بی خبر هر چه می اندیشم از دیدار تو می شوم افسرده و بیمار تو این محال آمد که تو یادم کنی ور نه گر یادم کنی، شادم کنی [ سه شنبه 92/6/26 ] [ 6:48 عصر ] [ حبیب ]
یا رضا بر ما نگاهی از سر احسان نما راهی از شهر دلم تا صحن و آن ایوان نما آهویی دیگر به دام افتاده و خواند تو را یک نگاهی بر غریب مانده در زندان نما صد گره با دل زدم بر پنجره فولاد تو مستی دل، با میء گنجینه عرفان نما چشم من دارد امیدی تا ببیند آن ضریح با امیدم همنشین و دور از آن حرمان نما گرچه می خواهم که با من این کنی و آن کنی لیکن از مهرت تو با من هرچه خواهی، آن نما من نخواهم جز نگاهی بر رخ زیبای تو جلوه ای بر من کن و این جان من جانان، نما شد «صبوری» در گدایی یکه تاز کوی تو یا رضا بر ما نگاهی از سر احسان نما [ سه شنبه 92/6/19 ] [ 6:57 عصر ] [ حبیب ]
خداحافظ...
میروم اما بدان افسرده ام از فراق روی تو دل مرده ام میروم شاید که خاموشت کنم می شود آیا فراموشت کنم میروم تا با رقیبان خوش شوی با رقیبان هر کجا خواهی روی میروم گرچه پشیمان می شوم چون سر زلفت پریشان می شوم میروم اما بدان آن بوی تن میبرد هر لحظه آن بنیاد من میروم اما بدان آن خاطرات تشنه تر می سازدم نزد فرات میروم اما هنوزم انتظار می کند حال دلم را بی قرار میروم چون دارم اینجا همرهی همچو اشعار جگرسوز « رهی» میروم اما تو چون جان منی « من» بدون جان نباشد جز «تنی» میروم اما به عشق «میم» و «نون» می سرایم از جنون اندر جنون میروم اما کجا من راهییم؟ راهییم تا کلبهی تنهاییم میروم با قلبی از مهر و وفا گر چه باز آرد مرا یاد شما میروم شاید که چرخ روزگار بار دیگر آورد ما را کنار میروم اما بدان ای دلربا چون صبوری کس نیابی در وفا میروم ای سرو ناز خوش خرام پس سخن کوتاه باید والسلام [ شنبه 92/4/15 ] [ 5:17 عصر ] [ حبیب ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |