سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عالَمی دگر...

پاکدامنی: فصل چهار

      کنترل خیال

پاسبانی بر دروازه اندیشه و نگاهبانی بر درگاه آن، بر هر انسانی لازم و ضروریست. پاسبانی که اگر به صورت صحیح صورت نگیرد، هر کس و ناکسی بر شهر ذهن و فکر وارد میشود و آنچنان قوه خیال را تحریک میکند که کنترل آن بسی سخت و مشکل میگردد.

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب           تا درین پرده جز اندیشه ی او نگذارم

باید تا پرنده­ای از قفس خارج نشده به صورت کامل از آن مراقبت کرد تا مبادا به پرواز در آید، و الا اگر پر به پرواز گشود، کنترل و برگرداندن آن سخت میشود، اگر چه محال نمیباشد. امام خمینی چنین میفرماید:

«بدان که اوّل شرط از برای مجاهد در این مقام و مقامات دیگر که می تواند منشأ غلبه بر شیطان و جنودش شود، حفظ طایر خیال است. چون که این خیال مرغی است بس پرواز کن، که در هر آنی به شاخی خود را می آویزد، و این موجب بسی از بدبختی ها است. و خیال یکی از دستاویزهای شیطان است که انسان را به واسطه آن بیچاره کرده، به شقاوت دعوت می کند. انسان مجاهد که در صدد اصلاح خود بر آمده و می خواهد باطن را صفایی دهد، و آن را از جنود ابلیس خالی کند باید زمام خیال را در دست گیرد، و نگذارد هر جا می خواهد پرواز کند، و مانع شود از اینکه خیال های فاسد باطل برای او پیش آید، از قبیل خیال معاصی و شیطنت. همیشه خیال خود را متوجه امور شریفه کند، و این اگر چه در اوّل امر قدری مشکل به نظر می رسد و شیطان و جنودش آن را به نظر، بزرگ جلوه می دهند، ولی با قدری مراقبت و مواظبت، امر سهل می­شود  .  »

بله هیچ کار نشدی وجود ندارد و به قول ناپلون بناپارت «باید کلمه نمیتوانم را از کتابهای قاموس لغت خط زد»، اما هیچ نتیجه ای هم بدون زحمت حاصل نمی­گردد، پس کمر همت را ببند و در صدد کنترل افکار خویش باش تا مبادا این افکار، گفتار تو را شکل دهد و کم کم به رفتار تو تبدیل شود. مگر نمیدانی که همین رفتارهاست که در ما به صورت عادت شکل میگیرد و شخصیت ما را میسازد، و آیا سرنوشت ما چیزی غیر از شخصیت ما میباشد؟ حال که اهمیت این امر را دانستی بدان که آیا ارزشی دارد مثلا قبل از خواب با افکار نامناسب آنچنان پرنده خیالم را به پرواز درآورم که در طول روز در بند آن افکار باشم و سرنوشت خودم را با این افکار پوچ به نابودی بکشم؟

باید توجه داشت که میتوان با انس دادن ذهن به امور مناسب و در شان انسانی خود، و با داشتن یک برنامه منظم و پیوسته، مى‏توان ذهن را به سمتى خاص جهت داد. داشتن برنامه‏هاى منظم روزانه دعا و قرآن، مطالعه کتاب‏هایى پیرامون اخلاق، معاد، خداشناسى، عواقب گناه و حداقل روزى یک ساعت شرکت منظم و پیوسته در مجالس دینى، در این مسیر، سودمند است. و البته این نکته نیز نباید مورد غفلت واقع شود که مجموع واردات از مرزهای حواس تو در این خیالات بسیار تاثیر دارد، زیرا اگرچه ذهن انسان این توانایى را دارد که حتى بدون استفاده از حواس ظاهرى، افکارى را تولید کند، ولى اغلب آن چیزهایى که در مورد آنها فکر مى‏کنیم، داده‏هاى حواس ظاهرى است. از این رو، باید مجارى ورودى ذهن را که همان حواس ظاهرى است، کنترل کرد؛ یعنى چشم، گوش، زبان، دست و... را کنترل کرد. قرآن در این باره مى‏فرماید: «ولا تقف ما لیس لک به علم ان السمع والبصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولا؛ و هرگز نسبت به آن‏چه علم و اطمینان ندارى، دنبال مکن که (در پیشگاه حکم خدا) چشم و گوش و دل، همه مسئولند». بنابراین، یکى از مهم‏ترین راه‏هاى کنترل خیال، کنترل حواس ظاهرى است.

 


[ پنج شنبه 91/6/30 ] [ 9:17 صبح ] [ حبیب ]

برالوالدین

در میان انبیاء وقتی خداوند حضرت موسی را برای هدایت و اتمام حجت نزد فرعون می­فرستد چنین دستور می­دهد « فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏» اما با نرمی با او سخن گوئید شاید متذکر شود، یا (از خدا) بترسد. و اینکه چرا موسیu مأمور گشت که با مدعی الوهیت در زمان خویش چنین سخن گوید، «اهل اشارت گفتند: با او سخن لطیف گوی که او بر تو حق تربیت دارد و تو را پدری کرده است، پس حق خدمت دارد بر تو.»(1)

آنچنان که خود فرعون گفت: «قال أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِین‏» فرعون گفت «آیا تو را از کودکی در میان خود پرورش ندادم و سال­هائی از زندگیت را در میان ما نبودی»(2)

پس بدان وظیفه ما چیست در مقابل پدرانی جسمانی و روحانی!!!


1. روض الجنان، ج13، ص152.             2. شعراء/18


[ چهارشنبه 91/6/29 ] [ 12:16 عصر ] [ حبیب ]

ظلمت نفسی:

هر چه خیر و خوبیست از جانب خداست و هر چه شر و بدیست از جانب خود انسان است. مانند کره زمین که هر چه تاریکی دارد از جانب پشت کردن خودش است به خورشید و هر چه نور دارد از طرف خورشید است و دانستن این نکته رفع بسیاری از مشکلات و راه یابی به درگاه خداوند است. و اگر به شیطان خطاب شد «فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِین‏»(اعراف/13)نتیجه همان کلام وی بود که «قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیم‏»( اعراف)و این کلام از همان تفکر نشأت می­گیرد. اما اگر هرکس همچون یونس نبی ندای «أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِین‏»(انبیاء/87)را سر دهد مصداق «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَم‏»(انبیاء/88)شود که یونس پیامبر نیز «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ. لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُون‏»(صافات/،143 )    


[ سه شنبه 91/6/14 ] [ 12:54 عصر ] [ حبیب ]

از آن روی که نماز سخن گفتن با پروردگار است و فرموده­اند: «المصلی یناجی ربه»(1)

لذا انسان مؤمن و عاشق خدا هرگز از نماز خسته نمی­شود و در سخن گفتن با پروردگار لحظه شماری می­نماید. در قرآن نیز وقتی در داستان حضرت موسی  u  خداوند می­فرماید: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» و حضرت موسی در جواب خدا عرض می کند: «قالَ: هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها، وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِی، وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى‏» بعض می­گویند اینکه حضرت موسیu به «هی عصای» اکتفا نکرد و به سخنان خود ادامه داد همین عشق سخن گفتن با محبوب بود که او را بر این کار واداشت «و انما زاد الجواب علی السؤال لشده شغفه بالمکالمه و استدامته ذوق الاستئناس»(2)البته بعضی در این باره سخن دیگری گفته­اند که «گویا وقتی شنید می­پرسند: آن چیست به دستت؟ فکر می­کند لابد اوصاف و خواص آن رامی­خواهند و گر نه در عصا بودن آن که تردیدی نیست و این خود طریقه معمولی است که وقتی از امر واضحی سؤال می­شود که انتظار ندانستن از احدی نمی­رود، در پاسخ به ذکر اوصاف آن می‎پردازد»(3)

1. بحارالاانوار، ج68، ص216.   2 . تفسیر ابن عربی، ج2، ص22.    3. ترجمه المیزان، ج14، ص198.


[ دوشنبه 91/6/13 ] [ 12:49 عصر ] [ حبیب ]

دیروز خانمی 31 ساله تماس گرفته بود...

از شهر......حالا بماند

میگفت:

 پدرم معتاد و هیچ اهمیتی به خانواده نمیده و ....

مادرم پیر و مریضه و تمام کاراش گردن منه و ...

خواهرم بیماری قلبی داره و...

برادرم ناشنواست و با همسرش اختلاف داره و...

به خاطر نماز و حجابم، اقوام و همسایه ها زخم زبون میزنن و...

با کار تو خونه و فروشش خرجی دانشگاهمو در میارم و ...

....................

همینطور که بهش مشاوره میدادم، به خودم میگفتم:

خدایا ما هم، هرچند مشکلاتی داریم..... اما شکرررررررررت...همین

 


[ دوشنبه 91/6/13 ] [ 11:42 صبح ] [ حبیب ]

عفت پیشگی و کنترل شهوت از عوامل عاقبت بخیری و سعادت دنیا و آخرت میباشد که در اوضاع کنونی جامعه، رسیدن به آن قد ری مشکل گردیده است و راه فساد و تباهی بسیاری را فراهم نموده است.

برای کنترل این قوه راه هایی وجود دارد که در یک سلسله نوشتارها به آن اشاره میگردد.

پاکدامنی:فصل اول(هویت شناسی)

حافظ شیرین سخن، چنین می­گوید:

شاه خوبانی و منظور گدایان شده­ای      قدر این مرتبه نشناخته­ای یعنی چه؟!!

حافظ، سخن از کدام مرتبه می­گوید؟ این قدر و مرتبه کدامین جایگاهست که من ارزش آن را ندانسته­ام؟ جایگاه انسانیت. آری من انسانم، اشرف مخلوقات حق تعالی. من همان انسانیم که خداوند، ملائکه را مأمور به سجده بر من کرد. انسانی که خلق شده است تا به مقام خلیفه اللهی برسد. مقام خلیفه اللهی، یعنی اینکه من جانشین خدا بشوم در روی زمین!!! منزلتی که اگر به طور صحیح آن را بشناسم و به امور نفسانی و قوای طبیعی مشغولش نسازم، نه آنکه می­توانم در اشیا بزرگ تصرف کنم، بلکه قدرت بر خلق آنها نیز پیدا خواهم نمود.

اما افسوس و صد افسوس که هویت انسانی خویش را گم کرده­ام، و گمان نموده­ام که من همین بدن مادی کوچک می­باشم و از عالم بزرگ و شگفت انگیزی که در درون من پیچیده شده است غافل شده­ام. پس باید بیدار شد و به حساب نفس خود پرداخت، قبل از آنکه بخواهند با مرگ ما را بیدار کنند و در محکمه عدل الهی به حساب ما برسند. باید هویت انسانی خویش را باز یابم و بدانم، من غیر از چهارپایانی هستم، که هدف و همتی جز برای شکم و شهوت خویش ندارند. من انسانم، نه یک حیوانی که در این دنیا ظاهراً کاری جز خوردن و خوابیدن و مردن، ندارد.

باید هویت انسانی خویش را باز یابم. باید بدانم خداوند این افتخار را به من داده است، که روح مخصوص خویش را در من دمیده و فطرت پاک الهی را در من به ودیعه گذاشته است. تا به حال چندین بار این آیه را در قرآن و یا اعلامیه­های مرگ افراد خوانده­ای؟ « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون». اصل و ریشه انسان را خود خداوند معرفی کرده است و مقصد بازگشت ما را نیز خود خداوند می­داند. جای دیگر تو را حامل امانتی می­داند که آسمان­ها و زمین از حمل آن سر باز زدند و تو افتخار حمل این امانت را پیدا نمودی؛ یعنی صاحب عقل و نور ولایت شدی. اینها «نمی» از «یم» افتخارات انسان است.

حال کسی که مقام و منزلت آدمیت را بشناسد و به هویت انسانی دست یابد، آیا حاضر می­شود که هزاران خاری و خفت را به جان بخرد، تا با بهره­ای ناچیز از دنیای کثیف شهوترانی، تمام مقام و منزلت خویش را از بین ببرد؟ آنها که غرق در دنیای شهوت شده­اند، کسانی­اند که تمام این ارزش­ها را فراموش کرده­اند و در کنار شیر و گرگ و سگ و روباه صفتان، به خوک بودن اکتفا نموده­اند و شهوت شکم و دامن را تمام هم و غم خویش قرار داده­اند. و چقدر کوچکند اینگونه افراد!!! با یک نگاه دلشان میلرزد و با یک اشاره ایمانشان فرو میریزد. معنویات عرشی را فراموش کرده­اند و آلودگی­های فرشی را برنامه زندگی­شان کرده­اند. هر سخن که می­گویند و هر سخن که می­شنوند، هر چند در معنویات باشد، بوی شهوت از آن استشمام می­کنند و به هر مکان مقدس و غیر مقدسی می­روند، جز شهوت و شهوت­رانی به چیز دیگری فکر نمی­کنند.

 


[ چهارشنبه 91/4/21 ] [ 12:14 عصر ] [ حبیب ]

دیروز ماشینو بردم تعمیر.....تو اون انتظار چند بیتی سرودیم

تقدیم به........

انتظار...

به هزار گونه گفتم، سخن از غم نهانی

چه کند دل غریبم، اگر این سخن ندانی؟

بخدا که در غم تو، شده­ام هلال ماهی

نظری به حال من کن، که تو ماه صد جهانی

من و درد و رنج و ماتم، من و خانه­ای پر از غم

تو و شور و عشق و مستی، که به خنده جان ستانی

شده دشت زندگانی همه سرد و زرد و بی روح

مگر آن دل قشنگت، به بر دلم دوانی

من و کشتی شکسته، تو و ناخدای کشتی

من و ظلمت بیابان، تو و ماه آسمانی

نروم دگر به سویی که تو منع من نمایی

ولی فرض این به آن است، که به سمت خود کشانی

 


[ سه شنبه 91/4/20 ] [ 12:1 عصر ] [ حبیب ]

حال و هوای دلم گرفت، غزلی برا آروم شدنش سرودم...

...........................

بلبلم!، از چه نظر زار و چنین غمگینی؟

زانوی غم به بغل، از چه غمین بنشینی؟

تلخی روز و شب اندر پس هم می­آید

یاد یار است که آرد به جهان شیرینی

گرچه در وادی هجران، همه خارند و خسند

دیدگان را تو بشو، تا همه گلشن بینی

گر تو اندر بر من آیی و من در بر تو

من ز تو بوسه بگیرم تو ز من گل چینی

روح من خسته و غمگین و قفس آلود است

بار هجران تو کَردست به من سنگینی

بلبلم! خنده تو جان به «صبوری» بخشد

خنده­ای کن که گلستان به بَرِ گل بینی


[ دوشنبه 91/4/19 ] [ 3:45 عصر ] [ حبیب ]

عقاید: بخش ششم (جهان مخلوق خدا)عقاید: بخش ششم (جهان مخلوق خدا)

جهان هستی مخلوق خداوند بوده و سر تا پای آن وابسته و نیازمند پروردگار میباشد. «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ »(فاطر 15) یکی از اشکالات آموزشی ما از این قرار میباشد که از ابتدا دانش آموزان را با اصطلاح طبیعت آشنا کردیم و از بیان «خلقت» به جای «طبیعت» غافل شدیم. جهان هستی مخلوق است، یعنی پدیدآورنده ای برای خود دارد.

البته این خلقت به نحو خلقت پدر و پسری نیست بلکه عین ربط و نیازمندیست و خداوند هم علت هستی بخش و ایجاد کننده عالم میباشد.« لم یلد و لم یولد»(اخلاص 3). طبق این اصل تمام آثار و افعال مخلوقات نیز نیازمند حق بوده و وابسته به خداوند میباشد.

ما همه شیران، ولی شیر علم                   حمله­ مان از باد باشد دم به دم

حمله مان از باد و ناپیداست باد                جان فدای آنچه ناپیداست باد

و این است سر سر فرود آوردن انسان در برابر خالق بی همتا که قیوم هستیست....

اینم چند بیت از بنده...

ای خدا، ما بندگان، زار و ضعیف                  تو خداوند کریمی و لطـیف

 ای خدا بنگر بر این بیچارگی                 تا بیـفتم در صــراط بنــدگی

بندگی یعنی همــــاره در سجــود                 پـیـش رب قادر حـــی ودود


[ یکشنبه 91/4/18 ] [ 10:34 صبح ] [ حبیب ]

عقاید:بخش پنجم(عدم نسبیت شناخت)عدم نسبیت شناخت

 

آیا شناختی که برای انسان حاصل میشود یک شناخت مطلق می باشد و یا اینکه شناخت یک امر نسبی بوده و حقیقتی واحد برای شناخت وجود ندارد؟ طرح این مبحث ذهن پژوهشگر را به سمت و سوی یونان و تفکر سوفسطایی سوق میدهد.

در اوج تمدن یونان باستان یعنی حدود 500 سال قبل از میلاد گروهی متفکر پا به عرصه فلسفه نهادند که انسان و کامیابی اجتماعی او را محور تحقیقات خویش قرار دادند. این افراد که جست و جوی کشف حقیقت را ضروری قلمداد نمی نمودند، در تاریخ فلسفه به عنوان «سوفسطاییان» شناخته می‌شوند. این موج، اولین حرکت شک گرایی و نسبی گرایی در تاریخ فلسفه محسوب می‌گردد. از این رو تاثیر ژرفی بر تمدن غرب گذاشته است.. ‏

شیوه سوفیست‌ها نیز به «سفسطه» (‏Sophistry  ‏) معروف گردید. سوفسطاییان مدعی بودند که با استفاده از روش هایی می‌توانند راه تفوق و پیروزی در این دادخواهی‌ها را به مردم آموزش دهند. ‏

این فرایند به تدریج به تداوم و ترویج روش جلوه دادن امور غیر عادلانه و غیر واقعی به جای امور عادلانه و حقیقی منتهی گشت. لذا بر این اساس سوفسطاییان به تدریج در نزد مردم به صورت فیلسوفانی شکّاک، نسبی گرا و گاهی منکر واقعیت خارجی جلوه نمودند. امّا این اتفاق با مخالفت شدید سقراط و افلاطون مواجه گردید. ‏

باید خاطر نشان نمود، مدعی بودند که به این نتیجه رسیده اند که هیچ حقیقت مطلقی در جهان وجود ندارد و تنها معیار، کامیابی در عرصه سیاسی روز است. از معروف ترین فلاسفه سوفسطایی یا سوفیست هامی توان به پروتاگوراس، گورگیاس، هیپیاس، افریدوقوس و انتیفون اشاره نمود.‏

پروتاگوراس (‏Protagoras  ‏) یک سوفسطایی شک گرا بود که به عدم امکان دستیابی به حقایق اعتقاد داشت. وی اظهار می‌دارد: «انسان میزان همه چیز است». وی بر این باور است که انسان تمامی امور را از طریق حواس و حسیات دریافت می‌نماید و لذا به دلیل آنکه حواس انسان دارای خطا و لغزش است. از این بابت انسان هرگز قادر به ادراک صحیح حقیقت نخواهد گشت. ‏‏‏

اما مبارزه های سقراط و شاگردانش خطر این جریان را گوشزد و به مبارزه با آن پرداختند و مطلق بودن حقیقت و صدق را مطرح نمودند. حال باید دانست که ملاک صادق بودن یک قضیه و حقیقت دانستن آن چیست؟ در این باره به نظریاتی که در این زمینه وجود دارد به صورت تیتروار اشاره میگردد.

تئوریهای چیستی صدق

1) تئوری‌ انسجام گرائی

  نام دیگر این نظریه که تئوری «تلائم وتوافق» می‌باشد یکی از نظریه‌های معروف سنتی در باب صدق است. طبق این نظریه، معرفت و گزاره تنها در صورتی صادق است که با سایر گزاره‌ها و معرفت‌های موجود در یک شبکه معرفتی نظام­مند، هماهنگی و همسوئی منطقی داشته باشد و الا آن گزاره کاذب خواهد بود.

2) تئوری عمل گرائی

  این تئوری که از طرف سه فیلسوف معروف پراگماتیست آمریکائی  ارائه شده در صدد بیان آن است که یک قضیه یا گزاره درصورتی صادق است که در هر زمانی کارکرد عملی و مفید داشته باشد و اگر قضیه‌ای کارکرد عملی نداشت و ما نتوانستیم آن را  تأیید و اثبات کنیم در این صورت می‌شود «کاذب»، به عبارت دیگر مراد از «صدق» یعنی « توفیق عملی».

3) تئوری نسبی گرائی

  این نظریه میگوید، هر معرفت در جایگاه خودش برای صاحب آن معرفت ارزش داشته و صادق و حق می­باشد. اساس این قول به خاطر آن است که نسبی­گرایان منکر ادراکات مطلقه بوده فلذا قائل به نسبیت در فهم و معرفت‌اند، و معرفت را زائیده فعل و انفعالات بین دستگاه ادراکی و عصبی بشر با عالم خارج دانسته‌اند.

4) تئوری حشو اظهاری

  تئوری «حشو اظهاری» و یا «کاهش گرایی» به خلاف تئوری­های مطابقت و تلائم و عمل گرایی، قائل به حشو و زاید بودن الفاظ، «صدق» و «کذب» و «صحیح» و «غلط» و... می‌باشد در حالی که بنا بر سه تئوری قبلی، وقتی که «صادق، کاذب و....» به عنوان محمول جمله واقع می‌شوند حاکی از وصفی درباره جمله می‌باشند. ولی طرفداران تئوری حشو اظهاری قائلند که «صدق» امر مستقلی نیست بلکه نوعی آشفتگی زبانی است. بنابراین قضیه «زید آمد صحیح است» برابراست با قضیه «زید آمد» چرا که قید «صحیح است» در جمله اول زائد بوده و فقط جنبه تأکیدی دارد.

5) تئوری مطابقت

  این تئوری یکی از معروفترین تئوری­ها در باب «چیستی صدق و حقیقت» است که تقریباً اکثر معرفت شناسان شرق و غرب به عنوان نظریه «کلاسیک» آن را پذیرفته‌اند، حتی شکاکان یونان باستان نیز در مقدمات شبهات خود از آن به عنوان پیش فرض استفاده می‌کردند.

  مراد از صدق در این نظریه، «مطابقت اندیشه با واقع» است پس معرفت صادق، معرفت مطابق با واقع است و در این صورت، صدق دارای سه جزء خواهد بود: «حاکی» که همان اندیشه و فکر است، «محکی» که منظور همان واقع بوده و «نسبت» بین حاکی و محکی که همان مطابقت است.

بعد از بیان این قیل و قالها باید به این نکته توجه داشت که، نسبیت در حقیقت به این معنی که شناختی در زمانی عین حقیقت بوده و در زمان دیگر خطا باشد، در شناخت مربوط به تکوین متصور نیست و نسبیت در شناخت در اموری متصور است که واقعیتی جز اندیشه و تصویب انسان ندارد.

-           در این نوشته از مطالب سایت pajooh   استفاده شد.


[ شنبه 91/4/17 ] [ 10:3 صبح ] [ حبیب ]
<   <<   6   7   8   9   10      >
درباره وبلاگ
امکانات وب
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 37
کل بازدیدها: 153563

طراحی سایت